سوختن عاشقانه (سه شنبه 86/9/13 ساعت 7:41 صبح)
خدا گفت: زمین سردش است. چه کسی می تواند زمین را گرم کند؟
لیلی گفت: من.
خدا شعله ای به او داد. لیلی شعله را توی سینه اش گذاشت . سینه اش آتش گرفت.
خدا لبخندی زد. لیلی هم.
خدا گفت : شعله را خرج کن. زمینم را به آتش بکش.
لیلی خودش را به آتش کشید. خدا سوختنش را تماشا می کرد. لیلی، گر (آتش) می گرفت. خدا حظ می کرد. لیلی می ترسید. می ترسید آتش اش تمام شود. لیلی چیزی از خدا خواست. خدا اجابت کرد.
مجنون سر رسید. مجنون هیزم آتش لیلی شد.آتش زبانه کشید. آتش ماند. زمین خدا گرم شد
خدا گفت: اگر لیلی نبود، زمین همیشه سردش بود.
نویسنده: مصطفی فوائدی